سروی صنوبری
باغی و سبز و تازه و شایسته بهار!
اصلا بهار از تو بیاموخت رستنش!
باغ از تو یاد دارد سبزی و خرمی
رود از سرود هستی تو داستان خویش ،
تعریف میکند؛
جاری و پر صدا
بلبل به شاخ نسترن از خوبی تو گفت.
شمشاد حکایت قد تو کرد با چمن!
میگیرد از تو وام همه باغ آرزو
هر گل کنار جو و شمیمت ز کو به کو
هر نسترن که بر گل نرگس سلام کرد ،
یاد تو زنده شد.
هر یاس پرپری که به فصل خزان فسرد ،
چشمش به راه بود.
کی میرسی ز راه؟
خوابند بچه ها
دیریست خفته اند و به کرات گفته اند:
بیدار میشویم ،
بیدار میشویم ، خبر کن بهار را.
کی میرسی بهار؟!
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: مطالب و مباحث دینی و مذهبی، دل نوشته و خودمانی، شعر و ادبیات، ،
:: برچسبها: انتظار, امام زمان شعر بهار,